nemogoody

Thursday, August 27, 2009

I am an individual not just a case

سلام بر همگی

همراه با دوستی به بیمارستان رفتم تا یک آزمایش پزشکی را انجام بدهد. برای بار اول بود که این آزمایش را میداد و نا آشنا با اینکه باید منتظر چه باشد و چه مراحلی انجام خواهد شد و در هر مرحله چه احساسی خواهد داشت.

با خیال خام اینکه دیگر اینجا مثل ایران نیست که کادر پزشکی بی توجه باشند و آزمایش را به طور کامل انجام خواهند داد دوست بینوا را راهی اتاق آزمایش کردم بعد از دو ساعت که بیرون آمد و برگه نتیجه رابه دستش دادند نوشته شده بود به دلیل ابراز ناراحتی بیمار به پایان رساندن آزمایش امکان پذیر نبود!!!!!!!!! با توجه به این که این آزمایش یک آزمایش داخلی بود و باید این آزمایش انجام شود تکرار این آزمایش الزامی است . توجه کنید که هیج داروی بی حسی یا آرامش بخش به این دوست بینوا داده نشده بود و ابراز ناراحتی کاملا عادی بوده است حتی در برگه ای که قبل از آزمایش به او داده بودند ذکر شده بود که در صورت ابراز ناراحتی و درد آرامبخش خفیفی به صورت گاز تنفسی به بیمار داده می شود تا از انجام کامل آزمایش مطمئن شوند ولی در مورد دوست من اینطور نشد و با حال نزار مرخص شد تا بار دیگر این کار را انجام دهد . تنها چیزی که به ذهن من می رسد این است که آخر وقت بوده است و کادر پزشکی محترم حوصله نداشته اند!؟ درستی یا نادرستی این گمان را تا ده روز دیگر می فهمم و به اطلاع می رسانم .

سوال من این است چرا کادر پزشکی این قدر بی تفاوت هستند؟ این گونه آزمایش ها و موارد برای کادر پزشکی بسیار معمولی است و در روز ممکن است صد مورد انجام دهند ولی برای بیماری که به آنجا آمده یک مورد غیر معمول است از ابتدا تا انتهای پروسه و این که چه چیزی را باید توقع داشته باشد و یا چه چیزی را باید تحمل کند معلوم نیست

با حفظ کلیه احترامات به کادر پزشکی لطفا یک مورد را رعایت کنید هر بیماری که پیش شما می آید برای شما یک کار دیگر است که باید انجام دهید ولی برای خود بیمار یک تجربه جدید است که به سلامتش بستگی دارد و مورد حساسی است.
لطفا کمی بیشتر توجه کنید و به قسمی که در زمان دریافت مدرکتان خوردید پایبند باشید

Monday, August 24, 2009

همه زندگی

سلام بر همگی

من یک سوال دارم و چرا همه از زندگی توقع آسان بودن، دارند؟ چرا همه فکر می کنند اگر صبح زود بروند سر کار و در طول روز مشغول باشند و شب خسته و کوفته برگردند خانه اشکال دارد؟ مگر همه مردم دنیا چطور زندگی می کنند؟ مگر همه میلیاردرهستند؟ مگر پدر و مادرهای ما کار نکردند؟ درست است در ایران مشکلات مضاعف هستند ولی خوب اصل قضیه نفی نمی شود ؟ من نمی گویم هیچ مشکلی وجود ندارد ولی باید پذیرفت که این سختی ها و مشکلات خود زندگی هستند. باید کار کرد تا پول در آورد، باید سر گاز ایستاد گرما خورد تا غذای سالم و باب طبع و خوشمزه حاضر بشود، باید رفت تو سالن ورزش عرق ریخت و نفله برگشت خانه تا سلامت و خوش اندام بود .زندگی همه این هاست و نه چیز دیگری!

Monday, August 17, 2009

The Hangover

سلام بر همگی

در این روزگار دیوانه که حجم کار توانفرسا و اخباردهشتناک و منزجرکننده این توان فرسوده را بیشتر می فرساید زمانی پیش آمد تا به سینما بروم. امیدوارم دوستانی که این فیلم را دیده اند به اندازه من از آن لذت برده باشند با وجود گذشت چند روز از دیدن این فیلم همچنان صحنه های پایانی آن را در ذهن مرور می کنم و گاهی با لبخند و گاهی با خنده های بی دلیل، البته از نظر اطرافیان، از یادآوری آن لذت برده ام.

از نظر من سرتا سر فیلم یک فیلم کمدی متوسط است ولی چند ثانیه پایانی آن را تبدیل به فیلمی می کند که خوراک خنده را برای چندین روز آماده می کند.

:The Hangover
به معنی سر درد و سرگیجه صبح روزی است که شب آن با مستی شدید به پایان رسیده است .

خیلی عجیب است عذاب وجدان راحتم نمی گذارد حتی در زمان دیدن این فیلم این حس را داشتم که حق ندارم از آن لذت ببرم، زمانی که قبل از آمدن به سینما نامه افشاگری را خوانده ام . کاش اینقدر دور نبودم از دور دیدن و در آنجا نبودن روح و روانم را خسته و رنجور کرده است

Friday, August 14, 2009

مصطفي بادکوبه اي: وقتي تو مي گويي وطن

وقتي تو مي گويي وطن من خاک بر سر مي کنم
گويي شکست شير را از موش باور ميکنم

وقتي تو ميگويي وطن بر خويش مي لرزد قلم
من نيز رقص مرگ را با او به دفتر مي کنم

وقتي تو مي گويي وطن يکباره خشکم مي زند
وان ديده ي مبهوت را با خون دل تَر مي کنم

بي کوروش و بي تهمتن با ما چه گويي از وطن
با تخت جمشيد کهن من عمر را سر مي کنم

وقتي تومي گويي وطن بوي فلسطين مي دهي
من کي نژاد عشق با تازي برابر مي کنم

وقتي تو مي گويي وطن از چفيه ات خون مي چکد
من ياد قتل نفس با الله و اکبر ميکنم

وقتي تو ميگويي وطن شهنامه پرپر مي شود
من گريه بر فردوسي آن پير دلاور ميکنم

بي نام زرتشت مَهين ايران و ايراني مبين
من جان فداي آن يکتا پيمبر مي کنم

خون اوستا در رگ فرهنگ ايران مي دود
من آيه هاي عشق را مستانه از بر مي کنم

وقتي تو مي گويي وطن خون است و خشم وخودکشي
من يادي از حمام خون در تَلِ زَعتَر(اردوگاهي در فلسطين) ميکنم

ايران تو يعني لباس تيره عباسيان
من رخت روشن بر تن گلگون کشور مي کنم

ايران تو با ياد دين، زن را به زندان مي کشد
من تاج را تقديم آن بانوي برتر مي کنم

ايران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست
من کيش مهر و عفو را تقديم داور ميکنم

تاريخ ايران تو را شمشير تازي مي ستود
من با عدالتخواهيم يادي ز حيدر ميکنم

ايران تو مي ترسد از بانگ نوايِ ناي و ني
من با سرود عاشقي آن را معطر ميکنم

وقتي تو ميگويي وطن يعني ديار يار و غم
من کي گل"اميد"را نشکفته پر پر ميکنم

مصطفي بادکوبه اي