nemogoody

Thursday, June 14, 2012

گذر زمان

سلام بر همگی،

نزدیک به یک سال میشه که هیچ پستی نداشتم. الان که به این 10 ماه نگاه می کنم می ببینم اتفاقات زیادی در این مدت افتاده ولی من در مورد هیچ کدومشون نیومدم بنویسم نمی دونم چرا؟ فقط اومدم که بگم هنوز هستم ، نه اینکه کسی اینجا رو می خونه و منتظره که من بیام بنویسم فقط دلم خوشه که اینجا مال منه خیلی وقته که هیچ چیزی ندارم که مال من باشه غیر از این وبلاگ! شاید این دلیل خوبیه که بیشتر بهش اهمیت بدم.

حالا ببینم کی برمی گردم؟

Monday, August 15, 2011

Opposition and resistance in Nazi Germany

سند اول : پیتر هافمن در کتاب خودش به نام "تاریخ مقاومت آلمان 1933 تا 1945" ذکر کرده که بالغ بر 77000 نفر از افرادی که مناصب دولتی کار می کردند اعدام شدند و ده ها هزار نفر در اردوگاه های کار اجباری .

هیتلر در1939 در برنامه ای تحت کد "تی 4" شروع به کشتار عقب ماندگان ذهنی یا افرادی با معلولیتهای جسمی کرد. که تا سال 1341 بیش از 70000 نفر را کشته بود این افراد نه جهود و نه خارجیان و نه از جاسوسان و مخالفان بودند شهروندان معمولی که از نظر پیشوای بزرگ آلمان لکه ننگی برای نژاد برتر به حساب می آمدند. حتی اگر خود این افراد جزو مخالفان نبوده باشند وابستگانشان طبیعتا بوده اند مگر فرض کنیم که آنها از پیشوای بزرگ بسیار سپاسگذار بوده اند که آنها را از شر وابستگان علیلشان نجات داده.

اینها تنها دونمونه از کشتارهای وسیعی هستند که درآلمان نازی رخ داده اند. برای موارد بیشتر می توانید کمی در جستجو کنید.

به عنوان سند دیگر می توانید به گزارشی که در بخش انتشارات دانشگاه کمبریج تهیه شده است مراجعه کنید

در سالهای 1933 تا 1939 ، 150000 نفر دستگیر و به بازداشتگاه های نازی ها فرستاده شدند و 30000دیگر اعدام شدند.صفحه چهار

در سال 1942، 200 نفر از هواداران گروه اوهریگ توسط گشتاپو بازداشت و 100 نفر آنها اعدام شدند. صفحه 8
گروه مخالف ارکستر قرمز به رهبری آروید هارناک و هارو شولتز-بویزن و بیشتر به فعالیت اطلاع رسانی و جاسوسی برای گروه های کمونیست و شوروی مشفول بودند دستگیر و اعدام شدند. صفحه 8.
در سال 1942 گروهی به نام باوم به نمایشگاهی که توسط وزارت تبلیغات برگزار کرده بود حمله کردند و قسمتهایی را به آتش کشیدند. گشتاپو به فاصله چند روز آنها را شناسایی و دستگیر کرد و قبل از اعدام شکنجه های وحشتناکی در مورد آنها به کار برد. متاسفانه تعداد ذکر نشده صفحه 9

در ادامه همان بازداشت ها 500 جهود که در برلین زندگی می کردند بدون هیچ وابستگی به این گروه بازداشت و اعدام شدند. صفحه 9

در سال 1944 ، ارنست تالمان که قبل از دستگیریش در سال 1933 رهبر گروه ک پ د بوده است، به همراه 24 نفر دیگر در بازداشتگاه بوخنوالد اعدام شدند صفحه 9

یک فعال کارگری به نام السر که در سال 1939 تلاش به بمبگذاری در مونیخ در سالنی که هیتلر سخنرانی داشت کرده بود که هیتلر بخاطر هوای بد دیر می رسد . السر دستگیر و بلافاصله اعدام می شود. صفحه 10

و در آخرین سندی که می توانم از آن یاد کنم کتابی است به نام "آشویتس دروازه جهنم" متاسفانه نام نویسنده را فراموش کرده ام ولی مترجم آن آفای احمد مرعشی است. این کتاب خاطرات یک پزشک یهودی است که در دانشگاه های آلمان تحصیل کرده است و به همین دلیل شانس این را پیدا می کند که به جای سوختن در کوره ها به کار تحقیقاتی در کمپ ها ادامه دهد. هر چند که داستان اصلی کتاب شرحی است بر ستمی که بر یهودیان رفته ولی در جای جای کتاب ذکر می کند که غیر یهودیان زیادی به کمپ آورده می شدند و در بخش جداگانه ای اسکان می یافتند . این زندانی ها عموما مخالفان و خانواده های آنها بودند که از تغذیه و امکانات رفاهی خوبی برخوردار بودند ولی انواع و اقسام آزمایشات پزشکی و ژنتیکی روی آنها انجام می شد چون از نظر پیشوا هرچند که روان این افراد پوسیده بوده است ، ظاهرا به دلیل مخالفت با پیشوا، ولی ازنظر جسمی و ژنتیکی به نژاد برتر تعلق داشتند و می شد مانند موش آزمایشگاهی از آنها استفاده کرد.

Wednesday, July 27, 2011

مغلطه

سلام بر همگی

اینکه با کسی تفاهم نداشته باشی خیلی طبیعی است ، اینکه از کسی برنجی خیلی طبیعی است ، اینکه خیلی از روابط به آخر برسند خیلی طبیعی است ، اینکه نخواهی از کسی خبر بگیری خیلی طبیعی است خیلی کارهای دیگر هم که همگی طبیعی هستند اما من یک رفتار را نمی توانم درک کنم بعد از سالها بدون هیج دلیلی از فلانی که آشنا دست دیزی یکی که تو اصلا یادت نمی آید نقل قول می شود که تو به یک دلیل واهی که اصلا نمی توانی هضمش کنی از یکی که اصلا سالهاست جز نامی از او باقی نمانده دلخور شدی و ....

اگر حرفی هست و حدیثی خودت مثل یک فرد عاقل بالغ که در همه جای دنیا حق رای داری و می توانی در بسیاری از تصمیم گیری های مهم شرکت کنی بیا و حرفت را بزن با پیام فرستادن از قول فلانی و بهمانی و وسط کشیدن پای عره و اوره فقط می شود مغلطه کرد که آن هم در این روز و روزگار حوصله اش نیست

برو خوش باش

شرمنده همه خانم های محترم اصلا نمی دانم چرا اسمش این است ولی کلا حوصله خاله زنک بازی خیلی ها را ندارم

Monday, June 06, 2011

روز آفتابی روز بارانی روز ابری

سلام بر همگی،



ایران که بودم روز آفتابی برایم چندان مفهمومی نداشت چون تعداد روزهای آفتابی کم نیستند ، ای خورشید تابان از من نرنج و به کرم بی پایانت ادامه بده، همچنین با آن آلودگی هوا گرما را چندین برابر احساس می کردم و همیشه اخم هایم در هم بود نه اینکه دلیلی جز آفتاب شدید داشته باشد.

از بچگی باران را همیشه دوست داشتم نه آنکه مانند آدمهای عاطفی زیر آن بدون چتر راه بروم ولی از شسته شدن همه چیز در زیر آن و آرامشی که در زمان بارش به وجود می آمد لذت می بردم و می برم. طراوت و تازگی بعد از باران هر چند کوتاه را دوست دارم حتی اگر در ابر شهری مانند تهران باشی و طراوت و تازگی با پایان باران جای خود را به گل و غبار دوده دهد باز هم آن را دوست دارم.

اینجا که آمدم از بس همه از زیبایی روز آفتابی گفتند که جو گیر شدم و فکر کردم که لابد من هم باید به جمع آه کشندگان بپیوندم. بعد از مدتی دیدم نه تنها از روز ابری دلگیر نمی شوم بلکه روزم را با اخم کمتری سپری می کنم. سوزش آفتاب بر روی پوستم نیست و تمام حواسم به پیدا کردن درختی یا دیواری برای ایستادن در سایه آن نیست و می توانم دور و برم را نگاه کنم و از آن لذت ببرم یا از چیزی که دلپذیر نیست دوری کنم.

بیشتر که گذشت فهمیدم آفتاب و ابر و باران در دل آدم است می شود در یک روز آفتابی و زیبا به اندازه بی نهایت احساس تنهایی و بی چاره گی کرد و زیر تگرگی نا بهنگام از شدت سرما لرزید ، می شود در یک روز ابری دلگیر بر بالای قله افتخار ایستاد و از چشم انداز موفقیت سرمست شد و طراوت و تازگی را در روح خود احساس کرد ، می شود در یک روز بارانی درحالی که از طراوت و تازگی باران لذت می بری زیر آفتاب دل خود بایستی و از گرمای آن لذت ببری.



Thursday, June 02, 2011

بی رغبتم

سلام بر همگی

ایمیل های پشت سر هم، وبلاگهای بسیار مصر که هر دقیقه اخبار جدید می گذارند، انواع و اقسام سایتها و وبلاگ ها و فروم های جورواجور از بالاترین گرفته تا فرندفید. اخبار به مغزم تزریق می شوند و اتفاقات روحم را تنقیه می کنند.دیگر حوصله خواندن و نوشتن ندارم. تمایلی برای بحث کردن و دلیل آوردن ندارم. کاش من هم می توانستم به راحتی به این اخبار نگاه کنم بدون آنکه آنها را بخوانم. کاش من هم می توانستم اصلا ابن اخبار را نادیده بگیرم. چرا هیچ وقت نتوانستم خیلی راحت تو چشم طرفم زل بزنم و بعد رویم را برگردانم انگار نه انگار که کسی حرفی زده است یا کاری انجام شده است. چرا همیشه یا باید مجاب کنم با یا مجاب شوم؟ فایده اش چیست وقتی مجاب کننده و مجاب شونده با یک ضربه دگنک سرجایشان می نشینند و آب از آب تکان نمی خورد؟ فایده اش چیست وقتی مجاب کننده و مجاب شونده پاپت هایی هستند برای سرگرم کردن تماشاگران در عین سرگرم شدن خودشان در حالی که پاپتگردان ها در پشت صحنه مقاصد خود را پیش می برند؟ دوست داشتم مثل خیلی ها تنها تماشا گر بودم که این تلاطم های روحی و ذهنی رمقی و رغبتی برایم باقی نگذاشته اند.

Sunday, November 07, 2010

Due Date

سلام بر همگی

دیشب به همراه یارغار به سینما رفتم. فیلم جالبی بود و کارگردان فیلم همان کارگردان فیلم
The hangover
بود که سال پیش رفته بودم و در موردش نوشتم. در ابتدای فیلم به این فکر می کردم که چرا بعضی وقتها با وجود این که فردی ، آدم اعصاب خوردکن و ابلهی است همچنان به تحملش ادامه می دهیم در میانه فیلم از شدت خنده این فکر را فراموش کردم و در آخر فیلم به این نتیجه رسیدم که این از اثرات حیوان اجتماعی بودن و تنفر از تنهایی است.

حالا سوالی که ذهنم را مشغول کرده این است که تا چه حدی برای فرار از تنهایی حاضریم به معاشرت با افرادی که روی اعصابمان رژه می روند ادامه بدهیم؟ و مهمتر اینکه زمانی که می دانی رابطه مطلوب نیست ولی طرف روی اعصاب تو نیست چطور می فهمی که آن آدم اعصاب خوردکن خود تو هستی؟

Wednesday, October 13, 2010

طنز تلخ

سلام بر همگی

چقدر این روزها وصف الحال است:

دو نفر کنار هم نشسته بودند و یک کلمه هم با هم حرف نزدند. بعد از دو ساعت یکی از آنها به دیگری گفت: پیشنهاد می کنم حالا در مورد موضوع دیگری سکوت کنیم!