nemogoody

Tuesday, October 16, 2007

هستی و قدسی و حاج یونس

سلام بر همگی

به نظر من میوه ممنوعه سریال جالبی بود و هستی و قدسی و حاج یونس هم باید این طوری به آخر می رسیدند ولی باقی شخصیت ها سمبل شدند. سازش سمانه با شوهرش، قبول شدن سینا در کنکور و برگشتن پسر جلال، غزاله هم که از ابتدا تافته جدا بافته بود.

من تقصیر را به گردن هیچ کدام به تنهایی نمی اندازم.

هستی برای نجات کارخانه و آن چه که ثمره زندگی پدرش می دانست تلاش کرد، شاید خطا کرد و در ادامه نیز از عمد به آن اشتباه ادامه داد ولی تا جایی که من می توانم اظهار نظر کنم از حاج آقا دلبری نکرد مگر در آخر کار که آن هم به خاطر تلافی کردن رفتار دیگران بود

قدسی زن سخت کوشی که بار زندگی را در ابتدا به دوش کشیده و حالا آن شیوه زندگی و دست آورد های آن بخشی از وجودش شده است. ثمره یک عمر تلاش بسیار شیرین و دلچسب است و چشم پوشیدن از آن سخت. از آن گذشته کاملا مشخص بود که این خانم به کارش معتاد شده است.

حاج یونس هم سمبل تمام عیار یک مرد سنتی. این آقا در ابتدا با سختی و مرارت زندگی را شروع کرده و به سر انجامی رسانده ولی فراموش کرده که شرایط خود این آقا همسرش را به سمت کار شبانه روزی سوق داده، ولی حالا که نیاز مالی برطرف شده هیچ کدام از این زن و شوهر نمی دانند چگونه از هم محبت طلب کنند.

از نظراین بنده حقیر سراپا تقصیر،اشکال از این طرز تفکر است که صرفنظر از هر گونه تناسبی شیطان را بین زن و مرد نامحرم قرار می دهند. این دو از چه نظر با هم، هم کف بودند؟ از نظر طرز تفکر خانواده، از نظر مرام ومنش زندگی، از نظر سطح سواد و تحصیلات یا از نظر سن و سال؟

این آقا جای پدر یا حتی پدر بزرگ این دختر را دارد، خودش به دلیل بی پناهی این دختر قدم در این راه گذاشته، حال آنکه این دختر مثلا از در خدا پیغمبر سر صحبت را باز کرد و از آن گذشته اگر او به دنبال پول او بود بدون هیچ نیازی به عشوه کرشمه و با توسل به صواب دارد و نان کارگران و از این حرف ها می توانست پیرمرد را رام کند، لزومی نداشت از خودش مایه بگذارد.

بنابر تجربه و دیده های خودم می گویم که اگر یک رابطه بلند مدت در اثر یک معاشرت جدید از بین برود مشکل در نفس آن رابطه بوده است و معاشرت جدید تنها یک بهانه است حال اگر شیطان را هم به آن اضافه کنید که چاشنی تکمیل است.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home